دکتر مصطفی مرادی
در نگاهی کوتاه به مقالاتی از جمله «صراطهای مستقیم »، «پلورالیسم دینی»، «فربهتر از ایدئولوژی» و «دین اقلی و اکثری» و.... بوضوح مشخص میشود که مطالب ارائه شده به نوعی زیر سایه سنگین نسبیانگاری اخلاق و دین ورزی گرفتار شدهاند و مؤلفین محترم دانسته و ندانسته مخاطبین خود را وارد این وادی بن ناپیدا کرده و زمینه را برای برداشتهای ناصحیح فراهم مینمایند بطوریکه یکی از خوانندگان بدون توجه به ریشههای اندیشه نسبیانگاری اخلاق و عدم ارتباط آن با «نظریه نسبیت انیشتین» با استفاده از این نظریه به سخنان بنده در یکی از مقالات گذشته ایراد گرفته بود که جای بسی تأمل و تعمق دارد و نشان میدهد که نسبیت در اخلاق را با نسبیت انیشتین در فیزیک یکی دانسته و تغییرات رفتاری انسان را حمل بر آن نظریه نموده اند در حالی که این دو تفاوت بسیاری با هم دارند. گرچه این مؤلفین محترم نظری جز خیرخواهی و بسط گفتمان اسلامی نداشته و ندارند ولی به علت عدم امکان بسط و توضیح بیشتر این موضوعات در فرصتهای چنین کوتاه گاه برداشتهای ناصوابی از آنها خواهد شد... لذا به عنوان یک مسلمان و معتقد به اصول اعتقادی ثابت اسلام باید نسبت به نفوذ تفکر نسبی بودن اخلاق و اعتقاد به اندیشه دینداران نگران بود و تاجائی که لازم است در جهت تنویر اندیشه خویش و فراهم نمودن زمینههای آسیبشناسی اینگونه اندیشهها نگرانیهای خویش را به محضر اندیشمندان محترم رسانید و تذکر داد که اگر کسی از طریق سخنان شما دچار بحران اندیشه و اعتقاد گردد پاسخگو کیست؟ از سوی دیگر در عصری که بنیانهای فکری و اندیشه ناب اسلامی مورد هجمه بیگانگان بوده و از هر فرصتی برای زیر سؤال بردن اصول اخلاق و اعتقادات مسلمانان استفاده کرده خود مسلمانان اینگونه زمینه را برای تضعیف این اصول مهیا میکنند؟. به هر حال گرچه اهل این وادی و مباحث نیستم اما ناچارم نگرانیهای خویش را از اشاعه تفکر نسبیت در اخلاق و اعتقاد و خطاهای ناشی از آنها را هم با خود و هم با دیگران در میان بگذارم و اگر خطائی صورت گرفته است به فکر اصلاح بودکه نه فرصت زیاد است و نه زمانی برای آزمودنی دیگر باقیست چرا که زندگی را میتوان فقط یک بار تجربه کرد.
ابتدا لازم میبینم نیم نگاهی به نظریه نسبیت انیشتین و خواستگاه آن انداخته و در ادامه به تعدادی از خطاهای ناشی از نسبیانگاری اخلاق اشاره نمایم
1. نسبیت یعنی اینکه بسیاری از قوانین و مقررات حاکم بر مواد و اشیاء مطلق نبوده و نسبت به زمانها و مکانهای مختلف تغییر کرده و نمیتوان برای تمام زمانها و مکانها از یک قانون استفاده نمود و تعیین کننده قوانین و مقررات‘ شرایط حاکم بر زمان و مکان است.
2. علم فیزیک و تمام شاخههای منبعث از آن طبق قوانین نیوتنی پایه گذاری شدهاند و طبق این قوانین زمان مطلق بوده و تمام پدیدهها تحت تأثیر زمان و شرایط قرار نگرفته و همواره به یک صورت خواهند بود.انیشتین با نظریه نسبیت خاص خود نشان داد که سه قانون فیزیک نیوتن تنها در شرایط خاصی آنهم بصورت تقریبی صحت دارند و هنگامیکه سرعت اجسام زیاد شده و با سرعت نور قابل مقایسه شوند به هیچ وجه نمیتوان قوانین نیوتن را در مورد اجسام حتی با تقریب بالا بکار برد. همچنین نظریه نسبیت عام او نشان داد که باز نظریه نیوتن راجع به قانون جاذبه عمومی دقیق نمیباشد و در میدانهای جاذبه بسیار قوی فرمول نیوتن جای بحث دارد.
از نتایج جالب تئوری نسبیت خاص میتوان به بیان ارتباط میان زمان و فضا (فاصله) و اینکه تمام موجودیتها در دنیا با یکدیگر مرتبط بوده و بر یکدیگر اثر میگذارند، اشاره کرد. نیوتن معتقد بود که زمان ثابت است و در تمام نقاط به یک صورت عمل میکند. اما انشتین نشان داد که اینگونه نیست. مثال جالبی که معمولا" در این باره بیان میشود آن است که دو برادر دوقلو را در نظر بگیرید. یکی روی زمین میماند و دیگری با یک فضا پیما با سرعت نزدیک به نور به سمت فضا حرکت میکند. پس از آنکه برادر روی زمین 100 سال از عمرش بگذرد، برادری که در فضا پیما میباشد فقط یکسال از عمرش گذشته است!
3. از زمانی که نظریه انشتین وارد علم فیزیک شد علوم مرتبط با علم فیزیک از آن متأثر شده و به بسیاری از آنها تسری داده شد چرا که علوم جدید بر مبنای قوانین نیوتنی بنیانگذاری شده بودند. بطوریکه حتی علم طب جدید هم بر اساس قوانین نیوتنی پایه گذاری شدهاند. چرا که در علم طب تنها با جسم انسان سر وکار داشته و با توجه به شمول بودن قوانین نیوتن بر تمام جنبههای مادی‘ انسان هم از این قوانین مستثنی نیست. تا اینکه نظریه نسبیت و نظریههای دیگری در علم فیزیک ارائه گردید و علم طب هم از تحت سلطه قوانین نیوتنی محض بیرون آمده و برخی افراد نظریههای مختلفی از جمله «معناگرایی» یا «معنی درمانی» را ارائه نمودند و در حال حاضر در علم طب علاوه بر اختلالات جسم انسان به اختلالات روحی و روانی او هم پرداخته میشود و شاخههای مختلفی در پزشکی به نام ‹‹پزشکی نامتعارف›› ایجاد گردیده است که از آنجمله میتوان به شاخه ‹‹هموئوپاتی›› یا ‹‹مشابه درمانی›› و یا ‹‹شعور درمانی›› اشاره نمود.
4. قوانین نیوتن و نظریه نسبیت انیشتین تنها در رابطه با اجسام فیزیکی و تغییرات آنها در شرایط مختلف بیان شده و در آنها هیچ اشاره ای به اخلاق و اعتقادات انسان نشده است. مگر اینکه انسان را هم یک موجود مادی و فیزیکی صرف در نظر گرفته و او را مشمول قوانین فیزیکی نمود. در حالی که همگی میدانیم انسان با داشتن جنبه روحانی و اتصال به عالم علوی از تمام موجودات و حیوانات دیگر متمایز شده و به همین دلیل در رابطه با رفتارهای انسانی نمیتوان از قوانین فیزیکی تنها استفاده نمود. بطوریکه علم فیزیک تابحال پاسخی برای جنبههای روحی و روانی انسان ارائه ننموده است .نظریه نسبیت انیشتین در علم فیزیک بطور کامل پذیرفته شده و کسی مخالف آن نیست اما آنچه جای بحث و نگرانی دارد تسری این نظریه به تمام شاخههای علوم از جمله علوم اجتماعی و اخلاق و این اواخر به حوزه دین و اعتقادات انسان است. گرچه خود انیشتین چنین نظری در رابطه با نظریه نسبیت نداشته و از تسری آن به حوزههای اخلاق و اجتماع پرهیز داشته است ولی مؤخرین او در حوزههای مختلف به استفاده از این نظریه پرداخته اند.
5. شرایطی که انسان در آن خلق شده و برای ادامه حیات او فراهم گشته است تغییر چندانی نکرده و اگر دستکاریهای بشر نباشد این شرایط تا پایان جهان ادامه خواهد یافت لذا انسان را همچون موادی بیجان و فاقد قوه تصمیمگیری نمیتوان محکوم به تحمل شرایط اجباری کرد بلکه او دارای قوه عقل و تصمیمگیری بوده و شرایط را بر طبق نیاز خود تغیر میدهد در نتیجه انسانی که برای زندگی در این کره خاکی با این شرایط معین خلق شده است نه با سرعت نور حرکت خواهد کرد و نه به کرات دیگری خواهد رفت مگر در شرایطی استثنائی و ویژه که جهت زندگی در آن حالات هم تدابیر لازم اتخاذ میگردد مثلاً برای ادامه حیات در سایر کرات و یا سفینههای فضانوردی مجبورند شرایط را به شکل زمین در آورده تا انسان قادر به ادامه حیات باشد. لذا استفاده از نظریه نسبیت در مورد اجسام و مواد فیزیکی( آنهم در شرایط استثنائی و خاص) برای رفتارهای انسان جایز و صحیح نیست.
6. در نظریه نسبیت انیشتین اصل مواد و اشیاء بدون تغییر خواهند ماند و آنچه که تغییر میکند قوانین حاکم بر آنهاست بدین معنی که قانون حرکت در فضا و در شرایط متفاوت با شرایط طبیعی فرق خواهد کرد و یا زمان در سرعتهای بالا زودتر خواهد گذشت نه اینکه ماهیت اجسام و مواد از بین برود. مثلاً آب از دو اتم اکسیژن و هیدروژن تشکیل شده و بصورت H2O در آمده و در همه حال این شکل خود را حفظ میکند بطوریکه اگر به صورت یخ یا بخار یا مایع در آید باز همان H2O باقی خواهد ماند و اگر شرایط بگونه ای باشد که اتمهای هیدروژن و اکسیژن از هم جدا شده و به صورت مجزا در آیند دیگر لفظ آب برای آنها بکار نخواهد رفت و برای تشکیل مجدد مولکول آب باید نیروی زیادی صرف شود. لذا منظور از نقش تغییر شرایط در تغییر قوانین حاکم بر مواد تغییر ماهیت آنها نیست. یا در مثال دو برادر دو قلو ماهیت هیچکدام از آنها با دیگری فرق نخواهد کرد بلکه تنها زمان سپری شده بر آنها متفاوت خواهد بود. لذا کسانی که به نسبی بودن اخلاق با استفاده از نظریه انیشتین اعتقاد پیدا کردهاند باید بپذیرند اگر این نظریه در رابطه با اخلاق صحیح هم باشد تنها در رابطه با رفتارهای انسان در شرایط مختلف صحیح است نه با اصول اخلاق. بطور مثال میتوان اصول اخلاق را مشابه مولکول آب در نظر گرفت که وقتی مولکولهای آب در شرایط گرما و سرما تغییر نکرده و به همان صورت H2O باقی خواهند ماند اصول اخلاق هم تحت شرایط مختلف از بین نخواهند رفت بلکه آنچه تغییر میکند نحوه رفتار و برخورد با این اصول است نه تغییر دادن ماهیت آنها .
7. در رابطه با اخلاق و رفتارهای یک فرد مسلمان باید متذکر شد که اصول اخلاق مسلمانان از سرچشمه ای ثابت و محکم نازل شده و بگونه ای نیست که انسانها بر طبق آرزو و امیال خود اصولی را به نام اخلاق تدوین کرده و دیگران را مکلف به تبعیت از آن نموده باشند لذا چون با منبعی محکم و ثابت ارتباط دارند از تغییر و تبدیل ماهوی محفوظ مانده و برای دورانهای متمادی ثابت خواهند ماند در نتیجه یک فرد مسلمان نمیتواند با نسبی دانستن اخلاق تمام اصول اخلاق و ایمانی خود را به چالش کشیده و زمینه را برای فروپاشی بنیانهای اعتقادی خویش فراهم نماید.
تا اینجا مشخص شد که نظریه نسبیت انیشتین ارتباط زیادی با بحثهای اخلاقی و اعتقادی نداشته و برای نقد نسبی بودن اخلاق و اعتقادات نمیتوان این نظریه را که اختصاص به علم فیزیک داشته و ارتباط زیادی با علوم انسانی و اخلاق ندارد به چالش کشیده و از ثمرات آن در علوم وابسته به فیزیک غفلت کرد. ولی موضوع ‹‹نسبی بودن اخلاق›› قبل از انیشتین و نظریه نسبیت او در بین علمای اخلاق( مسلمان و غیر مسلمان) مطرح بوده و افراد زیادی در نسبی بودن اخلاق و اعتقادات به دفاع از آراء خود پرداخته اند و آنگونه که همگی میدانیم افرادی پیرو مکتب‹‹ مطلقگرایی›› و افرادی پیرو مکتب ‹‹نسبیگرایی›› بوده و هستند و بر مبانی فکری خود پای میفشارند .
علیرغم تفاوتهای بنیادی در نگرش دو طیف «مطلق گرا» و «نسبیگرا» و بر حق بودن بسیاری از ادلههای هر دو طیف نمیتوان نسبی بودن اخلاق و اعتقادات را کاملاً منطبق بر اصول اعتقادی مسلمانان و آموزههای قرآن و نبی اکرم(ص) دانسته و بسان مکاتب بشری که نسبی بودن را بر حق دانسته زمینه را برای تغییر مبانی و اصول اخلاق و اعتقادات فراهم کرد. نهایتاً باید متذکر شد که نسبیگرایی در اخلاق هماننند موضوعات دیگری از جمله پلورالیسم دینی برداشتهای خامی از اندیشههای غیر مسلمانان است که نباید بدون توجه به خواستگاه و عواقب ناگوار آنها به ترویج و تسری آن در اندیشههای دینی( دین اسلام) پرداخت.
خطاها و خطرهای منتج از نسبیانگاری اخلاق: در اینجا ضمن رعایت جنبههای مثبت نسبیگرایی به تعدادی از عواقب ناگوار و خطاهای نسبی دانستن اصول اخلاق و اعتقادات اشاره میگردد:
• از بین رفتن حسن و قبح رفتارهای انسان: تمام رفتارهای انسان بر طبق اعتقاد و پایبندی به اصولی ثابت در اجتماع صورت میگیرد و این اصول به عنوان میزان و معیار حسن و قبح رفتارهای او در نظر گرفته میشوند حال با اعتقاد به نسبی بودن اخلاق و متأثر شدن آن از شرایط مکان و زمان نمیتوان هیچ مبنائی را برای تعیین حسن و قبح اخلاق در نظر گرفت چرا که آنچه دیروز در فلان مکان حسن بوده است امروز در اینجا میتواند قبح باشد و به همین طور در مکانهای مختلف تعاریف مختلفی از حسن و قبح خواهد شد و هیچکس قادر نخواهد بود این دو را از هم تشخیص داده و بر اصالت آنها اصرار ورزد.
• مقطعی بودن ارزشهای اخلاقی: در صورت اعتقاد به نسبیت اخلاق ارزشهای اخلاقی بسیار مقطعی و کم دوام بوده و به محض تغییر شرایط بسیاری از ارزشها به ضد ارزش و یا بر عکس تبدیل خواهند شد و در این صورت ارزشهای اخلاقی در طول زمانها و مکانها تغییر خواهند کرد.
• از بین رفتن پایگاههای اجتماعی: بسیاری از پایگاههای اجتماعی از جمله خانواده و سازمانهای دولتی و خصوصی در اثر تجارب بشر و اعتقاد به اصولی ثابت در اخلاق و رفتار اجتماعی بوجود آمده و بشر در طول تاریخ خود را مقید به اطاعت از آنها نموده است حال اگر نسبی بودن اخلاق و رفتارهای اجتماعی به عنوان اصلی ثابت پذیرفته شوند تمام این پایگاهها قوام خود را از دست داده و انسان خود را به هیچ اصول و ثوابتی مقید نخواهد دانست و در رفتارهای اجتماعی خود دچار تزلزل و چندگانگی خواهد شد.
• سوء استفادههای سیاسی و حکومتی: در صورتیکه نسبی بودن اخلاق مورد قبول انسانها واقع شده و همگی خود را موظف به اطاعت از آن بدانند چه بسا زمینه برای سوء استفادههای سیاسی و حکومتی فراهم شده و هر حکومتی میتواند براحتی اصولی که انسانها از دیر باز به آن معتقد و پایبند بوده اند تغییر داده و مقررات و اصول دیگری را جایگزین آنها کرده و به اختیار خود بر مردم فرمانروائی نماید و مردم قادر نخواهند بود نسبت به وضعیت موجود اعتراض نمایند چرا که نسبت زمانی و مکانی حاضر اقتضای چنین حکومتی را کرده و همگی باید خود را ملزم به اطاعت از آن بدانند.
• بروز ناهنجاریهای اجتماعی: هنجارهای اجتماعی ناشی از اعتقاد و پایبندی انسانها به اصولی ثابت برای زمانهای مختلف میباشد و در صورت از بین رفتن ثبات این اصول زمینه برای بروز رفتارهای مقطعی و سلیقه ای و نهایتاً ناهنجاریهای اجتماعی فراهم شده و هر کس خود را در تدوین و اجرای مقررات مختار دانسته و به بهانهی اینکه مقررات موجود نسبت به علایق و سلایق او مغایرت دارد از پایبندی به مقررات اجتماعی شانه خالی خواهد کرد .
• عدم پیگیری مجرمان در مکانها و زمانهای مختلف: همگی میدانیم که انسانها در هر عصر و زمانه ای دارای مقرراتی جهان شمول بوده اند مثلاً مبارزه با فساد در نمودهای مختلف. در تمام فرهنگها و سنتها برخی از جرمها مشترک بوده و کسی قادر به انکار آنها نیست و در صورت گریز مجرمی از مکانی به مکانی دیگر یا سپری شدن زمان ارتکاب جرم کسی حق ندارد او را تبرئه نماید. بطوریکه امروزه نیروهای امنیتی کشورهای مختلف در یافتن مجرمان به همدیگر کمک نموده و به عنوان پلیس بینالمللی(Interpol) مجرمان را در مرزهای دوردست تعقیب مینمایند. حال اگر نسبی بودن اخلاق به صورت اصلی در آمده و انسان نسبت به شرایط مکانی و زمانی خود اعمالی را انجام دهد که مخالف و متضاد اصول اخلاقی سایر انسانها باشد کسی حق ندارد او را مورد مؤاخذه و بازخواست قرار دهد چرا که او بر طبق شرایط زمانی و مکانی خود جرمی را مرتکب شده است و کسی نمیتواند او را مقید به شرایط مکانی و زمانی مشخص و مداومینماید.
• عدم اعتراض به ظالمان و جباران گذشته: همگی بر این گواهی تاریخ اذعان دارند که بسیاری از انسانها در مقاطعی از زمان بر دیگران ظلمهای زیادی روا داشته اند و امروز از آنها به عنوان لکههای ننگی بر دامن بشریت یاد میشود و تا جهان ماندگار است کسی نمیتواند ظلم و ستمهای فرعونها و نمرودها و هیتلرها و ... را به بهانهی نسبی بودن اخلاق نیکی بر بشر فرض کند چرا که اصول اخلاق اجتماعی ثابت کردهاند که این رفتارها چیزی جز ظلم و ستم بر بشریت نبوده اند و نمیتوان رفتار آنها را خاص آن برهه از تاریخ دانست و امروز آنها را از رفتار زشتشان تبرئه نمود.
• دور و تسلسل بیپایان در تدوین اصول اخلاق: رفتارهای انسان در اجتماع بر طبق اصولی که یا از طریق آزمون و خطا و رسیدن به اصولی ثابت در طول تاریخ یا از طریق منبع مافوق بشر و آگاه بر تمام نیازهای او بدست آمده اند انجام میگیرند و انسان خود را مقید به استفاده از دستورات صادره از این دو منبع دانسته و قوانین و مقررات اجتماعی خود را از این دو منبع اخذ کرده است و امروز به جائی رسیده که اصول اخلاق اجتماعی را کمتر دستکاری میکند و بیشتر برداشتها و رفتارهای خود را منطبق با آن اصول مینماید و این کار را در سایه اعتقاد به ثبات اصول اخلاق انجام میدهد ولی اگر به نسبی بودن اخلاق و وابستگی آن به شرایط زمان و مکان معتقد باشد باید همواره در حال آزمون و خطا بوده و قوانینی را تدوین و قوانینی را منسوخ نماید که اینکار گاهی آنچنان سریع انجام خواهد گرفت که فرصت اجرای قوانین جدید را به بشر نخواهند داد و باید مقررات جدیدتری را تدوین نماید. لذا مهمترین عارضه نسبی بودن اخلاق عدم ماندگاری قوانین و مقررات برای زمانها و مکانهای متفاوت و اتلاف سرمایههای مادی و انسانی در جهت تدوین مقررات جدید است.
• عدم اصالت بخشیدن به فرهنگها و تمدنها: فرهنگها و تمدنها ریشه در تاریخ داشته و دارای اصولی ثابت و قابل دفاعند و دارندگان آنها با تکیه بر این اصول ثابت خود را دارای پشتوانهی فرهنگی و تمدنی میدانند حال اگر اصول اخلاق و فرهنگ نسبی بوده و نتوان برای آنها ثبوت و ماندگاری فرض کرد کسی نمیتواند از اصالت فرهنگی و تمدنی خود دفاع کرده و براحتی در برابر تغییر شرایط تمام اصالتها رنگ باخته و امکان تبدیل به ضد اصالت را دارند.
• عدم رسیدن به وحدت و هماهنگی اجتماعی: اعتقاد به ثبات اصول اخلاق منجر به نوعی وحدت رویه و تشریک مساعی در اجتماع میشود و انسانها با اعتقاد به اصولی ثابت همدیگر را در رسیدن به اهداف و آرامانهای اجتماعی یاری نموده و بروز خلل در اصول اخلاق را نوعی از هم پاشیدگی نظام اجتماعی و وحدت فکری و عملی اجتماع میدانند. همگی میدانیم که جهان در سایه اعتقاد و عمل انسانها به اصولی ثابت و یکنواخت به سمت تبدیل شدن به دهکدهی جهانی پیش میرود و در صورتیکه تمام اصول اخلاق و اعتقادات را نسبی دانسته و هیچ تضمینی برای ثبات و ماندگاری آنها نباشد امکان رسیدن ملتها به نوعی وحدت و تشریک مساعی وجود نخواهد داشت و تمام اصول و معتقدات هر روز تغییر کرده و زمینه فروپاشی سازمانهای چند ملیتی و مشترک المنافع فراهم خواهد شد.
• ....
آیا اصول اخلاق در دین اسلام ثابت است؟ با توجه به اینکه در اسلام اخلاق چیزی جز عملی کردن اعتقادات در بعد فردی و اجتماعی نبوده و اعتقادات هم بر گرفته از دستورات خداوند به پیامبر اکرم(ص) و اجرائی نمودن آنها در اجتماع است لذا اخلاق و رفتارهای انسان در دین اسلام بر مبنای آموزههای دینی بوده واکثر باتفاق آنها در دایره عبادت قرار گرفته و باید نتیجهی قابل ملموسی در بندگی انسان برای خداوند داشته باشند و گرنه ارزش چندانی نداشته و انسان مأجور نخواهد بود. لذا باتوجه به الهی بودن اصول اعتقادات و اخلاق فردی و اجتماعی ناشی از آنها اصول اخلاق اسلامی تحت تأثیر تغییرات زمانی و مکانی کمی واقع شده و برای دورانها و مکانهای مختلف نسبتاً ثابت خواهند بود.البته این مطلق و ثابت بودن اصول اخلاق اسلامی به معنای عدم تفسیر و تأویل بردار بودن آنها نیست بلکه متخصصان امر با رعایت اصول ثابت و درک شرایط موجود میتوانند اصول را بر طبق آنها تفسیر و تأویل نمایند.
گاهی سؤال میشود که مگر در اسلام برخی از اصول اعتقادی و اخلاقی نسبت به توانائیهای فردی و اجتماعی تغییر نمیکنند پس چگونه اسلام با نسبیگرایی مخالف است؟ پاسخ سؤال به این صورت است که این تغییر رفتار تغییری در ماهیت اصول اعتقادات و اخلاق ایجاد نمیکنند چرا که در شرایط خاصی از جمله ناتوانی فرد یا عدم آمادگی اجتماعی به مدت کوتاهی رفتار فرد نسبت به اصول ثابت تغییر میکند و به شیوهی دیگری عمل مینماید ولی در اصل ثابت خللی ایجاد نمیشود به عنوان مثال میتوان به یکی از اصول عبادت در اسلام همچون نماز اشاره نمود. نماز در همه شرایط بر انسان مسلمان واجب است و کسی نمیتواند آنرا به دلایل مختلف انکار یا تعطیل نماید و باید در شرایط مختلف آنرا بجای آورد مثلاً در حالت بیماری یا مسافرت میتوان نماز را شکسته یا جمع خواند و یا در حالتی غیر از حالت عادی نماز را بر پاداشت ولی تحت هیچ شرایطی نمیتوان نماز را تعطیل نمود این نوع برخورد با نماز در شرایط مختلف نوعی نسبی کردن آن بر طبق شرایط موجود است. در رابطه با رفتارهای انسان در اجتماع هم اینگونه است مثلاً نمیتوان به علت شرایط پیش آمده اصل اخلاقی را انکار کرد و بجای آن اصل دیگری بکار برد مثلاً در تمام اجتماعات بشری صداقت و راستگوئی یکی از اصول ثابت اخلاق در نظر گرفته شده است و کسی حق ندارد آنرا انکار نماید ولی مشاهده میشود که در برخی موارد انسان تحت شرایط سختی قرار گرفته یا مصلحتی ایجاب میکند که بر خلاف اصل ثابت عمل نموده و به محض بر طرف شدن شرایط خاص باید به اصل ثابت برگشته و از ماندن بر شرایط استثنائی اجتناب نماید. این استثنائات و شرایط خاص در اسلام به نام « شرایط اضطرار» نامبرده شدهاند و ادامه شرایط اضطرار در حالت عادی به هیچ وجه قابل قبول نمیباشد. سهل و آسانگیریهائی که در شرایط خاص بر انسان گرفته میشود ناشی از نوعی رحمت پروردگار بر انسان است و به محض سپری شدن آن شرایط‘ بندگان را به پیروی از اصول ثابت فراخوانده و تعدی از آنها را قابل قبول نمیداند.
آنچه که اسلام با آن مخالف است نسبی کردن اصول اعتقادات و اخلاق است و به هیچ فردی اجازه داده نشده است که به بهانهی سپری شدن شرایط زمانی و مکانی اصول عبادی و اخلاقی خود را تغییر داده و به هر آنچه که اجتماع یا شرایط موجود میپسندند روی آورده و اخلاق و اعتقاد جدیدی برای خود فراهم کند. آنچه که در مکاتب بشری از جمله مکتبهای انسان محور به نام نسبیگرایی مطرح است به هیچوجه قابل قبول اسلام نبوده و اسلام خود را واجد اصولی ثابت در اعتقاد و اخلاق میداند که تحت هیچ شرایطی مجاز به عدول از آنها نمیباشد. آنچه که امروزه برخی از متفکران اسلامی ندانسته از نسبی بودن اصول اخلاق و اعتقاد سخن به میان میآورند هیچ سنخیتی با آموزههای اسلامی نداشته و بر گرفته از مکاتب بشری و غیر الهی است.
نتیجهگیری:
1. نسبیگرایی در اخلاق ارتباطی با «نظریه نسبیت انیشتین» نداشته و قبل از ایشان در میان مسلمانان و غیر مسلمانان مطرح بوده و عدهی زیادی موافق و مخالف آن بوده اند.
2. انسان فراتر از اشیاء و مواد بیجان است و نمیتوان قوانین فیزیکی را حاکم بر رفتارهای او نمود.
3. اصول اخلاق را نمیتوان نسبی کرد چرا که خطاها و خطرات زیادی در پی خواهد داشت.
4. بسیاری از اصول اخلاق و اعتقادات اسلامی بر گرفته از دستورات خالق متعال و آگاه بر تمام قوتها و ضعفهای انسان است نه برگرفته از تجارب بشری در طول دورانها و مکانهای مختلف که بتوان آنها را به محض تغییرات شرایط تغییر داده و اصول دیگری را بجای آنها تدوین نمود.
5. موضعگیری و رفتار انسان در برابر برخی از اصول ثابت در شرایط خاص به معنای تغییر اصول ثابت نیست. بلکه اختصاص به شرایط ویژه داشته و به محض سپری شدن شرایط خاص باید به شرایط عادی و عمل بر اساس اصول ثابت برگشت.
6. آنچه که به معنای نسبیت اخلاق و اعتقادات در برخی از مکاتب بشری مطرح است سنخیتی با آموزههای اسلامی نداشته و مورد قبول واقع نمیشوند.
در پایان لازم به ذکر است که باید جهت تنویر افکار و اندیشهی مخاطبان و جلوگیری از بروز برخی مشکلات عقیدتی این مباحث بسط و توضیح بیشتری داده شوند و بیمحابا موضوعات گنگ و پیچیده را با ترجمه متون غیر اسلامی وارد اندیشههای دینی نکرده و ندانسته تیشه به ریشه بنیانهای اخلاقی و اعتقادی اسلامی وارد نیاورد.
نظرات
بنده تصور می کنم مقصود از اخلاق نادیده گرفتن ارزشها نیست بلکه قابلیت بازنگری در ارزشها و اولویت بندی آنها ست. انسان مدرن همانگونه که در برابر دینداری سنتی قائل به دینداری مدرن می باشد برای دینداری خود نیز قائل به اخلاق مدرن می باشد. به نظرم کل سخن دینداری در عصر مدرن همین مطلب است. انسان مدرن حد و مرزی رو برای جولان فکرش نمی شناسه و به همین خاطره که گاهی چیزهایی رو مورد مداقه قرار می ده که انسان سنتی اگرم دغدغه شو داشته جرأت ابرازشو نداشته و چه بسا در پاره ای موارد دغدغه های انسان سنتی و مدرن یکی هستن اما انسان سنتی با دیدی محتاطانه از دور نهیب می زنه و برحذر می داره اما انسان مدرن کنجکاوانه جلو می ره و می خواد ته توی قضیه رو در بیاره. در حوزه اخلاقم همین طوره . انسان سنتی ارزشهای آماده ای رو می شناسه و روابطش رو با اون ارزشها پایه گذاری می کنه و هر رابطه ای که با اون ارزشها نخونه ارزش دوری می کنه و مردمو برحذر می داره اما انسان مدرن یه وقتایی با دیدن روابط جدید در تغییر قوانین و مناسبات اون روابط به فکر فرو می ره و ممکنه اون مناسبات و آدابو تغییر بده چون چیزیرو که تا حالا مخالف طبع آدمیزاد و مکروه از نظر وجدان و درون می دونست الان می بینه کرهش از بین رفته و به همین مناسبت تغییر رو جایز می دونه و گاهیم برعکس از آداب و قوانین و ارزشها روابط جدیدیو برای خودش ترسیم می کنه که البته معمولا فرض اول بیشتر به وقوع می پیونده مگه تو فیلسوفا و متفکرین.<br /> به هر ترتیب بنده تصور می کنم نسبیت اخلاقی از دیدگاه انسان مدرن یه همچین خط سیری رو داره طی می کنه و بازم عرض می کنم که مشکلات اخلاق خط سیر سنتی در جوامع مدرن کمتر از اخلاق مدرن نیست و شاید دلیل بزرگ جلوه کردن مشکلات نسبیت اخلاقی و پایه گذاری اخلاق مدرن در دیدگاه درشت انگارانه دید سنتی باشد در حالی که عصر مدرن به زوایای ظریف روحی انسانها توجه بیشتری دارد و مشکلات اخلاق سنتی در عصر مدرن از این جنبه بیشتر بروز می کند. مثلا دیدگاه سنتی در نقد اخلاق مدرن مثائلی از قبیل لاابالی گری و بنیان برانداز بودن خانواده و ... رو مثال میاره که ملموسه اما اخلاق مدرن عقده های درونی رو که تو وجود انسانهای با دیدگاههای سنتی ریشه می دوونه مثال میاره و هر چند از دید سنتی آن یکی مهمتره اما از دید مدرن به عکس.<br /> باری به هر جهت بنده تصور می کنم نسبیت رو در اخلاق از این نظر باید مورد تأمل قرار داد.<br /> آدم
آقای مرادی منظور از نسبیت در علوم اجتماعی- انسانی نظریهی نسبیت انشتین نیست، نسبیتگرایی رقیب مطلقاندیشی و جزماندیشی است که همهی حقانیت را در چنتهی خود پنداشته و هیچ اقلی از حقانیت را برای دیگران نمیپذیرد. نسبیت بحث از این نظریه در فلسفهی علم است که اساسا هیچ تئوریی صد درصد سهمی از حقانیت ندارد و حدس جسورانهای است که امکان ابطال یا تائید آن وجود دارد. اگر بپذیریم که دین هم دارای معرفت دینی باشد و در داد وستد با سایر علوم و تلائم و قبض و بسط با آنها قرار میگیرد، این نسبیتگرایی به همهی تئوریپردازیهای دینی و اندیشهی دینی نیز تعلق خواهد گرفت. نسبیت اندیشی ردای الوهیت و حقانیت محض را از گردهی همهی انحصارطلبان حقیقت فرو خواهد انداخت.<br /> موفق باشید.م
دوست دانشمند و برادر بزرگوارم آقای دکتر مرادی<br /> با سلام و احترام<br /> <br /> گاهی فکر می کنم ننوشتن اسم در انتها یا ابتدای کامنت یکی از خوبیهایش شاید اینه که در صورتیکه اشکالی به نوشته وارد شد چنان برآشفته نخواهی شد که به هر شکلی به دفاع از خودت و اندیشه ات اقدام کنی و لذا رنگ و بوی خودخواهی وخود بینی کمتر خواهد بود. با این وجود خواننده ای که از نسبیت گفته بود و مخاطب شما در این نوشتارهم هست بنده بوده ام.<br /> <br /> راستش اصلا یادم نمی یاد برای اثبات نسبی بودن مفاهیمی از نظریه نسبیت آقای انیشتین استفاده کرده باشم که نسبیت در اخلاق را با نسبیت انیشتین در فیزیک یکی دانسته و تغییرات رفتاری انسان را حمل بر آن نظریه نموده باشم. علیرغم نوشتار زیباتون عرایض بنده را به دقت مطالعه نفرموده اید.<br /> <br /> آنچه عرض کردم امکان وجود اندیشه های کامل تر از اندیشه ما در هر زمان بوده و قیاس نیوتن و انیشتین از این حیث بود.<br /> <br /> در حالت کلی فرموده اید که اگر کسی از طریق سخنان شما دچار بحران اندیشه و اعتقاد گردد پاسخگو کیست؟ من هم می پرسم اگر کسی به خاطر اجازه ندادن به ظهوراندیشه های ناب همین گناه را مرتکب شود چه؟ <br /> <br /> سوالات زیادند ولی تا که می خواهی چیزی بگی برنامه های آنچنانی دشمنان اسلام و بر آشفتن اذهان عموم پیش کشیده می شود وچون نه در راستای آن برنامه دشمنانه هستی نه قصد خدای نکرده گمراهی کسی را داری، به ناچار ساکت می شوی و سوالات همچنان پا برجا. <br /> <br /> راستش بنده نه تنها زمان و جرم، بلکه تمامی مفاهیم فیزیکی و غیر فیزیکی را وآنهم نه وابسته به تنها یک متغیر چون سرعت، بلکه به صورتی بسیار پیچیده تر نسبی میدانم. اما آنچه با شما مشترکم اینه که فعلا این تفکر را کاربردی نمی دانم و احتمال گمراهی کسانی هست ولی شاید بشر در زمانی راهی برای کابرد آن هم بیابد. <br /> <br /> قصد ندارم تفصیل بدهم با اینکه سوال زیاد دارم. اما سوالی ساده مطرح می کنم که علیرغم ظاهرش اصلا شخصی نیست و با تمام احترام و ادب و هدفدار عرض می کنم." راستی آقای دکتر شما برای تعامل با همسر محترمتان تنبیه بدنی را هم جزء یکی از راههای موجود و موثر می دانید؟ !! سوالی تکراری و سطحی به نظر می یاد . اینقدر از سوالاتی خاص دوستان به حق مومنی چون شما حذرمان دادید که صرف نظر کردم از همه. خبیه این دنیا اینه که کوچیکه شاید توفیقی شد زمانی دیدمتان و به جای نوشتار، حرف بزنیم. مسلما برای بنده افتخار خواهد بود.<br /> <br /> پروردگارا! خودت می دانی چقدر دوستت دارم. راههای هدایت را بر من بنما.<br /> والسلام<br /> س. ر. ا. <br /> <br /> <br /> <br />
آقای مرادی عزیز<br /> انسان و آنچه که با انسان وجود پیدا میکند (اخلاق- اعتقاد-نیاز-و....) تابعی از زمان و مکان است .<br /> حتی همین حروفی که با ان مینویسیم وجود پیدا کرده اند. تابعی از زمان و مکان هستند.<br /> انسان برای انجام امورات (عملی - ذهنی - خیالی) همواره از پارامترهای زمان و مکان بر حسب نتیجه ای که میخواهد استفاده میکند.<br /> مثلا در یک امر انسان نیازمند حذف زمان میگردد همانند خیال که در ان واحد مکانی تا بینهایت را می پیماید . ویا در یک امر دیگر انسان نیازمند حذف مکان میباشد همانند تصور ذات الهی در ذهن با تمام صفاتش<br /> پس انسان باید در اموراتی که حتی عقیدتی هستند بسیار فراتر از نور حرکت کند و این همان نسبیت است و باید گفت فراتر از مکان هم باید باشد چه برسد به احکام و اخلاق<br /> <br /> در بعد اخلاق<br /> انسان لازم است در بعضی مواقع با صرف حداقل زمان مثلا به مقوله صبر برسد (صبری که انسان سالها باید برای ان زحمت بکشد (تواصوا بالصبر) )<br /> همانند<br /> ربنا لا تحملنا ما لا طاقه لنا به <br /> اینجاست که باید فراتر از زمان حرکت کنی<br /> واین یعنی نسبیت <br /> و هزاران مسئله دیگر حتی در زمینه احکام که بسیار به ان چسبیده اید <br /> <br /> همچنانکه معتقدی قوانین نسبیت انیشتین برای ماده بکار میرود بایدمعتقد باشی قوانین نیوتن هم برای ماده بکار میرود و شما عکس این موضوع را انجام داده اید<br /> و اینجاست که شما دستخالی میمانید و باز برای اثبات اهداف خود به نیوتن متوسل میشوید <br /> <br /> <br /> <br />
خدمت ت خوانندگان عزیز ی که نسبت به نگرشهای این جانب به مسئله نسبیت نظری داشته اند عرض می نمایم که این بحث بسیار سنگین و نیازمند دقت و موشکافی بسیاری داشته و متخصصان امر باید در این زمینه توضیحات لازم را ارائه نمایند و آنچه که اینجانب معروض داشته ام برداشتهای خودم بوده و می تواند جای سوال و نقد بسیاری داشته باشد اما در اینجا لازم می دانم جهت بسط این گفتمان و احترام به خوانندگانی که نسبت به نظراتم اشکال وارد کرده اند نکاتی را به شرح ذیل معروض دارم:<br /> تفاوت نگرش ما و شما فقط در این نکته است که ما از اصول صحبت می کنیم شما از فروع .ما از حقیقتها صحبت می کنیم شما از واقعیتها .ما از باید و نبایدها صحبت می کنیم شما از هست ها و نیستها. مثل این می ماند که ما از آتش و گرما به عنوان یک حقیقت ثابت صحبت می کنیم ولی شما از تب و افزایش دمای بدن انسان در مقابل حرارت صحبت می کنید. در حالی که آتش و گرما واقعیتهای ثابت و انکار ناپذیری اند ولی تب و گرما زدگی واکنشهای بدن بوده که تحت تأثیر عوامل و فاکتورهای متعددی قرارداشته و می تواند در یکی بسیار شدید و در دیگری بسیار ملایم یا غیر ملموس باشد. یا بطریقی دیگر کسی وجود باکتریها و ویروسها و ... را با واکنشهای طبیعی بدن که تحت تأثیر عوامل زیادی است یکی بداند و ادعا کند چون واکنشهای بدن تحت تأثیر شرایط غذائی و ایمنی تغییر می کنند پس باکتریها و ویروسها هم تغییر پذیرند و باید آنها را نسبی فرض کرد در حالی که این دو بسیار متفاوت از همند. بطوریکه به غیر از تعداد بسیار کمی از عوامل بیماریزا که در اثر شرایط نامساعد محیطی دچار جهش یا موتاسیون شده اند تمام این عوامل از آغاز خلقت تا بحال ثابت و بدون تغییر مانده اند و کسی نمی تواند ادعا کند که ویروس ها در اثر مرور زمان به باکتری و انگلها به قارچتبدیل شده اند. اما آنچه تغییر کرده است واکنش ارگانهای زنده در مقابل این عوامل است که وابستگی تامی به شرایط داخلی و خارجی آنها دارد. <br /> از نظر من اصول دین و اخلاق و ایمان همانند سایر مخلوقات از آغاز پیدایش تا بحال بدون تغییر مانده اند مگر اینکه در برهه ای از زمان دستخوش تغییراتی شده باشند که منجر به ایجاد توموری بد خیم در اخلاق یا دین آن جامعه شده اند. آنچه که ما به عنوان اخلاق و رفتار در اجتماع مشاهده می کنیم واکنش و طرز برداشت ما از اصولی ثابت است که بسیاری از آنها ریشه در تاریخ دارند( اصول ایمان و اخلاق اسلامی ریشه در اوامر الهی به انسان دارند) گاهی این طرز برخوردها همسو با اصول ثابت بوده اند و گاهی متضاد با آنها. واین نحوه ی برخوردها هیچگونه تأثیری در قداست و پاکی اصول ثابت نداشته اند و همانگونه که می دانید از بسیاری از رفتارها و اعتقادات انسان به نام ‹‹ تحریف›› اصول ثابت نام برده می شوند و هیچ سنخیتی با اصل اولیه ندارند. مثال واضحی که هیچیک از ما در آن شک نداریم اصل توحید و اولوهیت است. این اصل از آغاز خلقت آدم تا روز قیامت ثابت و بدون تغییر خواهد ماند و کسی نمی تواند آنرا تغییر داده و همانند برخی از پیروان ادیان آنرا تثلیث یا بیشتر هم بانگارد. اگر ما انسانها هزار و یک برخورد و رفتار با این اصل ثابت داشته باشیم ذره ای از ثبات و ماندگاری آن کم نمی شود ولی ما می توانیم در نحوه ی برخورد با آن مذاهب و مکاتب مختلفی بوجود آوریم که بسیاری از آنها در ذات خود با آن اصل مخالف و متضادند. پس آنچه که ما ثابت و مطلق می دانیم نحوه ی برخورد و رفتار ما با اصول ثابت نیست بلکه خود اصول ثابتند که به هیچوجه تحت تأثیر شرایط زمانی و مکانی قرار نمی گیرند و به همان شکلی که نازل شده اند ثابت خواهند ماند. <br /> مثال دیگری که بیشتر قابل لمس است اصول اخلاق است. مثالی از این اصول می زنیم تا مقداری ذهنیتها روشن تر شوند. تمام جوامع بشری معتقد و پایبند به اصول عفاف و پاکدامنی زن و مرد هستند و هیچ جامعه ای ( حتی بدوی ترین آنها) منکر پاکدامنی و عفت زن و مرد نیست. حال در برخی ادیان مقررات و قوانینی را برای اجرائی نمودن اصل ثابت تدوین نموده اند که با برخی جوامع دیگر متفاوت است در حالی که هر دو جامعه رو به سوی هدفی مشترک دارند. مثلاً در برخی از جوامع زن را در خانه محبوس می کردند و از آمدن او به بیرون از خانه ممانعت به عمل می آوردند و یا در برخی دیگر موانع فیزیکی را بر بسیاری از اعضای او قرار می دادند تا از نامحرمان بدور باشد و .... اما تمام این برخوردها نحوه ی رفتار انسانها در مقابل با اصل ثابت عفت و پاکدامنی را نشان می دهد. حال اگر امروز به نحوه ی دیگری با این اصل برخورد می شود باز هیچ منافاتی با ثبات اصول ندارد. <br /> اما آنچه که جای نگرانی داشته و به عنوان تهدیدی برای ایمان و اخلاق انسان تلقی میشود اشتباه گرفتن اصول با فروع و نحوه ی برخورد انسانها با اصول است.بطوریکه اصل ایمان و دین را همانند سایر رفتارهای انسان در نظر گرفته و آنها را مشمول اصل نسبیت و تغییر پذیری در شرایط مختلف زمان و مکان بدانند که این جفائی غیر قابل جبران به تمام اصول ثابت بشری از جمله ادیان خواهد بود. <br /> موفق و مؤید باشید <br /> دکتر مرادی
جناب آقای مرادی <br /> اصولی را که شما از آن سخن می رانید و آنها را ذاتی تلقی می کنید حاکی از انتظارات بسیار شما از متون دینی است و در واقع تفاوت بین ذهن ما و شما به عنوان اشخاص و یا التباس بر سر آنچه مطرح فرموده اید نیست بنابراین چه جای اتهام است که اندیشه غیر خود را ملتبس به شبهات بدانید بلکه تفاوت به اندازه دو دیدگاه است یکی دیدگاه سنتی که با انتظارات فوق العاده و با نگاه اکثری و با باور به فربهی دین در هر عصری بسیاری از عرضیات دین را به حوزه ذاتیات کشانده است و دیگری دیدگاه مدرن که با انتظارات اقلی از دین حوزه آن را لاغر نموده است و ضرورتی نمی بیند تا تمام حوزه ها را به نام دین مورد توجه و تأمل قرار دهد و در بسیاری موارد ذاتیات دیدگاه سنتی را عرضی می پندارد. بنده تصور می کنم که شما نه همچون یک فیلسوف که در پی تأمل بر و در قضایاست بلکه با دیدگاهی عملگرایانه مقوله ای ظریف همچون اخلاق را مورد توجه قرار داده اید البته آنچه در مورد شما عرض کردم تا حدودی نیز در مورد خود بنده و دیگر دوستان مصداق دارد چرا که ما با چنین ذهنیات عملگرایانه رشد کرده ایم و تلاش بسیاری می طلبد تا بتوانیم در مباحثات و مناظرات و مناقشاتمان همچون یک فیلسوف به موشکافی قضایا بپردازیم. البته بنده در صدد ارزش گذاری عملگرایی و یا فیلسوف منشی نیستم که هر کدام در بازه خود یل میدانند و لیکن مقصود مناسب دیدن فیلسوف طبعی برای چنین مباحثات ظریفی بود.و باز نکته ای که سخن از آن مفید فایده است این است که مقصود ما از فیلسوف منشی نظاره کردن قضایا با عقل فلسفی نیست و آنچه بنده به عنوان عقلانیت مدرن مورد بحث قرار داده ام نه عقلانیتی صرف یونانی است که با نگاه تجدد خواه خود بدون نیاز به مباحث دینی دست خداوند و رابطه انسان را با خداوند صرفا در روابط علی و معلولی می بیند بلکه عقلانیتی مدرن اما با دغدغه های دینی است که خارج از روابط علی و معلولی نیز قائل به رابطه بین خالق و مخلوق است اما سخن بر سر این است که نوع این رابطه قابلیت بازبینی و بازنگری دارد و مشکلات عدیده و خاص عصر نبوت و ترسیم چنان رابطه ای برای عصور دیگر (مخصوصا در قسمت راهبری و پشتگیری گام به گام بصورت ملموس و مستقیم و نه در قالب تجارب باطنی بین مخلوق و خالق) قابل بازنگری می داند. <br /> بنده نه به عنوان فصل الخطاب در کلام بل به عنوان مثل همین موضوع شرک و توحید و حوزه الوهیت را از نگرشی دیگر به شما عرضه می کنم و شما را به تأمل در آن فرا می خوانم که آیا اگر با چنین دیدی مقوله شرک و توحید و حوزه الوهیت مورد بازنگری قرار گیرد چه تفاوتهایی را در نوع دینداری فرد مشاهده خواهید نمود:<br /> از نگاه سنتی الوهیت و حوزه آن در مقوله فرمانروایی و فریاد رسی خلاصه می شود اما انسان مدرن بر سر چنین تعریفی به بحث می پردازد و چنین تعریفی را از ذاتیات دین نمی داند چرا که چنین می پندارد مضمون فرمانروایی و فریاد رسی از داده های سنتی استنتاج شده است. بدین معنا که مقوله حاکمیت و حکمیت و تقنین و انتظار راهبری مستقیم خداوند را داشتن به ذهنیات انسان سنتی شباهت دارد و حوزه و بازه فریاد رسی نیز در عصر مدرن بنا به دلایلی کم رنگ و بل دچار تغییراتی گشته است. <br /> واقعیت این است که انسانها در شرایط مشابه زیستی و فرهنگی و معیشتی و محیطی یکسانی قرار ندارند و بر سر مسیر آنها به طور یکسان مانع تراشی نشده و اساسا نوع مانعها نیز یکسان نبوده بل متفاوتند و همین سبب می شود تا مألوفات انساها متفاوت باشد چه در زمینه آداب و اخلاقیات و چه در زمینه رسم و رسوم و عرف و سبک دینداری و به عبارت دیگر دینداری عامه مردم و نوع زیستن آنها علت دارد نه دلیل. گاهی کسانی در تأیید دین یا مذهب خود چه بسیار ساده دیگران را مذمت می کنند و دیدگاه حق پندار خود را واضح تر از آن می بینند که دیگران نپذیرند به دیگران که رجوع می کنی آنها نیز بر همین پندارند و به همین ترتیب هر کسی دیگری را تخطئه می کند.<br /> بهره مندی از ظهور پیامبری در قسمتی از این کره خاکی و بی نصیب ماندن دیگران از چنین فضلی در قسمتی دیگر بدین معناست که هر کدام از آنها باید با نصیب خود در آمیزند و در آویزند. بنابراین اینکه کسانی از نصیب ما بی بهره بوده و ما کمر همت ببندیم تا نصیب خود را تحت هر شرایطی به آنها برسانیم که اگر سرباز زدند چنین و چنان کنیم از دیدگاه پلورال چندان منطقی به نظر نمی رسد. بنابراین چنین به نظر می رسد که ممکن است مقوله ای به نام الوهیت تا آخر عمر در زندگی کسانی که از نظر علی بر سر مسیر حرکت پیامبران نزیسته اند و یا اکنون در جوامع دیندار زندگی نمی کنند بروز نکند در حالیکه چنین مقوله ای از جمله مباحثات رایج در جوامع دیندار می باشد و نباید فراموش کرد که ضرورت چنین بحثی نیز آنچنان که خواهیم گفت مستقیما به نوع دینداری آدمیان و نظرگاه آنها به نسبت دین برمی گردد.<br /> از طرفی دیدگاه مدرن قائل به تأثیر علوم برادیان و فربهی آنهاست و به همین مناسبت در عصر مدرن با عینک علوم مرتبط عصری به بازشناسی مفاهیم سنتی می پردازد ( مقصود دیدگاه مدرن اصلاح طلب است چرا که دیدگاه تجدد خواه مستقیما درگیر عصر و زمانه خود است).<br /> از جمله علومی که از محصولات عصر مدرن است و در رابطه با مقوله شرک مورد توجه قرار می گیرد روانشناسی است .<br /> واقعیت این است که زندگی معادله گونه انسان امروزی بسیار پیچیده تر از قدیم است و مجهولات آن خلاف عصر سنت نه دوتا بلکه بی نهایت است هر چند گاهی در جوامع دینی جهت ساده کردن معادله درونی و بیرونی انسانها آنها را دو مجهولی می کنند اما چنین عملی در واقع نادیده انگاشتن مجهولات معادله و سرباز زدن از اصل مطلب است بنابراین در عصر مدرن باید معادلات را با تمام مجهولات آن دید و مطالب پیچیده ای از قبیل شرک یا خود کشی به این سادگیها قابل حل نیستند و دین در عصر مدرن نیز در طلب حل معادلات با تمام مجهولات و پیچیدگیهای آن است.<br /> باری به هر جهت روان انسان در مراحل شناخت و عمل با گره های پیچیده فکری و روانی مواجه است و خواه ناخواه شخصیت هر انسانی در دنیای کنونی با دریایی از مشکلات مواجه است. و انسان در مواجهه با مشکلات و در جهت حفظ تعادل شخصیتی خود باید تدبیری بیندیشد . از جمله موارد آرامبخش می توان همسر . فرزند . فامیل امکانات زیست و ... را نام برد. در عصر سنت امکاناتی که سبب تسکین انسان می شد محدود به مواردی از این قبیل بود و هر کدام از این موارد به نحوی آرام بخش درون پرطلاطم آدمی بودند اما امروزه با افزون شدن امکانات عصری این امکانات افزون گشته و به تبع آن مشکلات و پیچیدگیهای معادلات نیز افزون گشته است.<br /> مرحله اول: از نظر عقلانی هر نوع رابطه ای که بتواند درون ناآرام انسان را به سمت آرامش و سکون و تعادل هدایت کند مبارک و میمون است چرا که با عدم تعادل درونی انسان آنچه که دارد از دست می دهد و به تعبیر دیگر بازنده بازی دنیایی می شود. و از این جهت اسبابی که انسان برای کسب آرامش درونی به آنها متوصل می شود مجازند و مشروع. بنابراین اگر اشیایی از قبیل سنگ یا چوب و از این دست مایه آرامش درونی کسی می شوند از نظر عقلانیت امروزی جای لومه و سرزنش ندارد چرا که حفظ تعادل درونی انسان و باصطلاح عقل و روح انسان در دنیای مدرن در اولویت قرار دارد و این به اولویت حق بر تکلیف در دنیای مدرن بر می گردد.<br /> در کتاب ساختار شخصیت انسان از نگرش درون دین توضیح داده ام که آن نگاه قبلی که همواره در جهت توبیخ و تأدیب نفس انسانی و ملامت درونی او بود با ساختارهای عصر مدرن همخوانی ندارد چرا که چنین ملالتهایی در دنیای پیچیده کنونی رو به قربانگاه شتافتن است. بنابراین ظاهرا و از نظر عقلانی چنان حرکتی مبارک است و میمون و در جهت پاراستن شخصیت انسان و حفظ تعادل روانی آدمی است و چنین توسلی مثبت است.<br /> مرحله دوم: گاهی آدمیان پا را از این فراتر گذاشته و از این اشیا خواسته های خود را می طلبند هر چند که از نگاه سنتی چنین مقوله ای وارد حوزه الوهیت خداوند شدن است اما نگاه انسان مدرن بروز چنین قضیه ای را هر چند غیر عاقلانه (چرا که درقوانین طبیعت چنین عملی را مثمر ثمر نمی داند) اما مجاز می شمرد . آن را همچون عملی کودکانه می پندارد و قضیه را به خداوند منتسب نمی کند. البته همین موضوع نیز بنا به دلایلی در زمره شرک قرار گرفته است.<br /> مرحله سوم: وقتی این خواستها و انتظارات فراتر از عالم حس و تجربه و ماده تصوراتی را برای خود رقم زد مثلا تصور نمود که این اشیاء روابطی با خداوند دارند و خداوند نظر به رابطه با آنها لطف خود را شامل حال دیگران می کند این درخواست در متون دینی شرک نامیده شده و از نظرگاه انسان مدرن نیز شرک تلقی می شود. بنابراین چنین به نظر می رسد که از نظرگاه انسان مدرن و در عصر جدید ممکن است انسان صرفا در این حالت دچار شرک شود و آن در صورتی است که عمل مستقیما به خداوند منتسب شده و عظمتش را خدشه دار کند.<br /> چنین به نظر می رسد که انسان در عصر مدرن تمایل کمتری به دخالت خداوند در امور خود دارد در حالیکه انسان سنتی به نسبت این مقوله تمایل زیادی نشان می داد و در هر موردی انتظار دستی آسمانی را می کشید و در آن رابطه وحی نازل می شد اما انسان امروز چنین تمایلی ندارد و دوست دارد تا مشکلات خود را شخصا حل کند و رابطه خود با خداوند را به شیوه ای دیگر ترسیم کند البته شاید چنین آزادی عملی قائل شدن برای انسان در عصر مدرن نگرش سنتی را برآشوبد و ذهنیات سنتی را پریشان گرداند که مگر انسان باید تابع باشد یا خداوند و این چه سخنی است که انگار اراده خداوندی را تابع اراده و خواست انسان می کند؟<br /> البته چنین پرسشی مجالی دیگر می خواهد اما بصورت سربسته همین را عرض می کنم که از نظرگاه انسان مدرن بخشی از رابطه انسان و خداوند را یا خود انسان ترسیم می کند و یا خود آن را برمی گزیند و چنین به نظر می رسد که میزان توجه و تمایل و انتظارات انسان (در دخالت و یا عدم دخالت و یا در میزان دخالت خداوند در امور آدمیان در طول تاریخ )بر فربهی حوزه الوهیت خداوند بی تأثر نبوده است و این مسأله نیز به عنوان بخشی از دین با توجه به میزان انتظارات فربه شده است.<br /> انسان مدرن بر این باور است که دخل و تصرف در امور آدمیان از طرف خداوند و بطور مستقیم از شاخصه های الوهیت نیست بلکه الوهیت خداوند به ذات اقدس خداوندی برمی گردد که شریک و انبازی ندارد و یگانه مطلق است و مفاهیمی از قبیل فرمانروایی یا فریادرسی که مستقیما ثمره و محصول و زاده اجتماعهای سنتی و نوع انتظارات و دیدگاههای آنهاست نمی تواند به عنوان تعریف اصیل و ذاتی برای الوهیت خداوند باشد البته ممکن است در عصر مدرن دایره الوهیت خداوند به نوعی دیگر دچار فربهی گردد و یا شاید دایره آن کوچکتر شده و حوزه های کوچکتری را در برگیرد.بنابراین تعجب نکنید اگر که گفته شود امروزه مقولات شرک و توحید از اولویات حرکت دینی نیستند و جوامع امروز کمتر از جوامع دیروز دچار شرک خواهند شد چرا که حوزه الوهیت در جوامع امروزی تنگ تر شده و به همین خاطر الوهیت کمتر مورد تعرض قرار می گیرد و به تبع آن نیز شرک کمتر روی خواهد داد. توجه به این دقایق در حرکت دینی امروز عاملی است تا به نام دین و حرکت دینی معضلات و مشکلات جوامع دینی گذشته به جوامع امروزی تسری پیدا نکنند و به جای موارد ذاتی به عرضیات پرداخته نشود.....<br /> در مورد اخلاق جاری در روابط و مناسبات بین آدمیان و یا روابط انسان و خداوند از نظرگاه انسان مدرن نیز سخن به همین منوال ادامه می یابد.<br /> بنابراین بنده خلاف تصور آقای مرادی تفاوت دو گفته را عمیق تر از اینها می یابم و عمق و طول و عرض این تفاوت را به اندازه دو دیدگاه می بینم یکی دیدگاه سنتی و دیگری دیدگاه مدرن که البته مقصود دیدگاه سنتی دیندار و دیدگاه مدرن دیندار می باشد.<br /> آدم <br /> <br />
سخنی با مدرنیستها <br /> البته لازم به ذکر است که آنچه که شما از اصطلاح سنت و مدرن عرضه می دارید کاملاً مربوط به دنیای غیر از اسلام( جدید و قدیم) است چرا که فرضیات و باورهای دیگران در دوران سنت( قدیم) چیزی بیش از ساخته های ذهنی خویش نبود و طبیعی به نظر می رسد که در اثر مرور زمان و توسعه ی دیدگاه علمی و عملی انسان باورهای سنتی و خود ساخته ی او دچار تزلزل و حتی تخریب شوند اما دیدگاه مسلمانان چیزی فراتر از ساخته های ذهنی انسان بوده و خود او تعاریفی برای موضوعاتی از جمله شرک و الوهیت ننموده است که به مرور زمان رنگ و بوی خود را از دست داده و به نوعی دیگر در آیند. آنچه که متون دینی بویژه قرآن از خدا و الوهیت و شرک و ایمان به انسان عرضه می دارند ساخته ی ذهن انسان 1400 سال پیش نیست و خدای آن زمان به گونه ی دیگری نبوده است که بسیاری از افعال و توانائیها را داشته باشد ولی امروز در اثر پیشرفت علوم بشری بسیاری از آنها معنا و مفهوم خود را ازدست داده باشند. آنچه که خداوند به معنای الوهیت ارائه می نماید بسیار فراتر از آنچه است که درمیان باورهای سنتی پیروان ادیان ساخته ی بشری رایج بوده و هست. خدائی که زمین و آسمان و تمام مخلوقات را خلق نموده و در میان آنها حکم به حق می کند از آغاز خلقت همان بوده و امروز هم همان است و ذره ای از جبروت و کبریائی او کم نشده است . لذا به حکم اینکه امروز جهان و انسان دچار پیچیدگیهای زیادی شده و مظاهر مادی و معنوی بسیار زیادی رخ هویدا نموده اند نمی توان از احکام و قوانینی که فراتر از زمان و مکان است دوری جسته و دچار توهمات و فرضیات عجیب و غریبی شد. از سوی دیگر آنچه که به نام مدرن و مدرنیته مطرح است چیزی نیست که به یک باره رخ نموده و تا چند سال پیش خبری از آن نبوده باشد بلکه این روند طبیعی تاریخ و جهان است که انسان در اثر علم آموزی و کسب توانائیهای زیادی در زمینه های مختلف به درجاتی از کمالات رسیده است که می توان به کشف روابط علیّ بین بسیاری از پدیده های طبیعی و گشودن بسیاری از رمز و رازهای مهر وموم شده ی گذشته های دور اشاره نمود. آنچه که به نام علم در دنیای امروز رایج است چیزی به غیر از فربه شده ی مهارتهای بشر هزاران سال پیش نیست و تمام علوم ریشه در تاریخ بشر داشته و با پیشرفت علوم موجود دیگری خلق نشده است که زبان و اندیشه ی او با بشر هزاران سال پیش متفاوت باشد. آنچه که تفاوت نموده است گستردگی مرزهای علوم است نه چیز دیگری. از سوی دیگر در هیچکدام از این کشف و کشوفات ذره ای به آنچه باورهای سنتی مسلمانان نامیده می شود خدشه وارد نشده است و تازه مسلمانان از این همه رمزگشائی و رسیدن به اصلی ترین باور خویش بسیار خوشحال و مسرورند چرا که با نمایان شدن آیات آفاق و انفس به حقانیت باورها و اعتقادات خویش به منشاء خلقت و خالق متعال خواهند رسید. به نظر بنده علم جدید خدمات بسیار زیادی به اثبات حقانیت باورهای مسلمانان نموده است و ثمرات این پیشرفتها هنوز ادامه دارد. لذا مدرن و سنتی بودن هیچ مفهوم و پایگاهی در میان مسلمانان واقعی نداشته و ندارد چراکه جهان را چنان به هم تنیده و در حال رسیدن به تکامل و اثبات ادعاهای خویش می دانند که ذره ای از جایگاه ایمانی و معنوی خود تکان نخواهند خورد. آنچه که در میان به اصطلاح روشنفکران دینی امروز رایج است و بر حقانیت آنها اسرار عجیبی دارند نوعی خود کم بینی و دچار توهمات شدن است و با مشاهده ی بسیاری از مظاهر مادی و پیشرفتهای علوم بشری احساس می کنند که بشری دیگر متولد شده که هیچ سنخیتی با بشر هزاران سال پیش ندارد و عجیب تر اینکه خدای بشر هزاران سال پیش را با خدای بشر امروزی متفاوت دانسته و تصورات عجیبی از الوهیت و شرک داشته و حتی برخی از آنها معتقد به وجود مشرک در دنیای امروزهم نیستند و چنین مفاهیمی را مربوط به دوره های بسیار قدیمی تر و گذشته می دانند در حالی که اینگونه نیست. تمام مفاهیمی که از شرک و الوهیت و عبادت و ایمان در هزاران سال پیش در میان پیروان ادیان الهی و توحیدی مطرح بوده است امروز هم ثابت و ماندگار است. اگر گذشتگان معتقد به وجود خدایانی خارج از حوزه ی مشاهدات بشری بودند امروز بشر خود خدای خویش شده است و به نوعی دیگر دچار شرک و کفر گردیده است و اگر مقداری واقع بین باشیم تمام مظاهر کفر و شرکی که در میان ملتهای هزاران سال پیش وجود داشته است امروز هم وجود دارد و مشرکین و ملحدینی در حد بالاتر از ابوجهل ها در میان همین بشر پیشرفته ی امروز وجود دارند. لذا نباید تغییر مظاهر مادی زندگی را دال بر تغییر ماهیت بشر و باورهای مسلمانان دانست. بشر امروز( حتی در کشورهای بسیار پیشرفته) بسیار خرافاتی تر و موهوم پرست تر از بشر عصر جاهلیت است. اگر باور ندارید کمی در باورهای مردم کشورهای به اصطلاح متمدن سیر کنید.<br /> نکته ی مهمتر اینکه متفکرین امروزی بر واقعیتهای موجود تأکید و پافشاری عجیبی دارند و آنها را در حد حقیقتهای ثابت شده قرار می دهند. بطور مثال تفکرات بشر امروزی را که بسیاری از آنها از حقانیت زیادی برخوردار نبوده و فقط در اثر کثرت معتقدان به اندیشه و باور تبدیل شده اند را به عنوان حقیقتهای اصیل قلمداد می کنند. این تفکرناشی از بینشی است که تمام هستها را حقیقت می داند و هر آنچه وجود دارد را بر حق می شمارد. در حالی که بسیاری از آنچه در جوامع امروزی حاکمیت یافته اند نمودهای پیشرفته ای از باورهای دوران جاهلیت است اما در رنگ و ظواهر خویشایند و فریبنده تری. درست است که بشر امروزی دیگر به باورهای آسمانی و اعتقادات انسانهای گذشته اهمیتی نمی دهد ولی خود دچار گمراهی های بس خطرناکتری شده است و بجای خدایان سنگی و چوبی دوران گذشته باورها و نفس خویش را خدای خویش نموده است. <br /> نکته ی پایانی اینکه نباید تمام آنچه که گریبان بشر امروزی را گرفته و بشر را به قعر دره ی نیستی می کشاند به عنوان اندیشه و باور اصیل مورد توجه قرار داد و از آنها غولهای بی شاخ و دمی تصور نمود که در مقابل آنها خود را باخته و تمام باورها و اندیشه های ناب خود را به دست تغییر و تبدیل و در نهایت فراموشی سپرد. <br /> <br /> موفق باشید